قسمت اول علت دین ستیزی روشنفکران در غرب
مقدمه:
بنای ما در این نوشته این نیست تا بطور مفصل روی موضوع «روشنفکر دینی» بحث صورت گیرد بلکه سعی شده تا تعریفی از روشنفکر و روشنفکر دینی، در حد یک مقاله ارائه شود و بعد برویم سراغ ملاکها و معیارهای که در مورد روشنفکر عرضه شده و ببینیم، آیا در دین هم ما چنین پدیده ای را داریم یا نه؟ یعنی آیا می تواند روشنفکر در عین اینکه روشنفکر است دین مدار هم باشد؟
اگر جواب مثبت است پس علت تقابل روشنفکران با کلیسا در غرب چه بوده و چرا جریانهای روشنفکری با شعارهای عقلانیت، انسان محوری و نوآوری با سلطهی دینی کلیسا در افتادند؟
علت دین ستیزی روشنفکران در غرب
چه تحولاتی باعث شد تا کلیسا زیر سوال برود و دین به عنوان عامل عقب ماندگی و واپسگرایی شناخته شود و جریان های تازهای به نام روشن اندیشان در برابر کلیسا قد علم نماید و با ایجاد دگرگونی فرهنگی رنسانس را بوجود آورند و به سلطه سیاسی و اجتماعی شاهان، فئودالها و اربابان کلیسا در غرب پایان دهند؟
برای روشن شدن پاسخ لازم است بطور فهرستوار اشارهای کنیم به وضعیت اجتماعی و سیاسی مغرب زمین و کلیساها قبل از رنسانس، در دهه ۵ الی ۱۴ میلادی که معروف به دوران تاریکی است:
۱. در اوایل این دوره نقش اصلی را در تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی شاهان مستبد و فئودالها داشتند و اربابان کلیسا گرچه، مسیحیت را به عنوان یک دین اخلاقی معرفی میکردند و وظیفه اولیه کلیسا را هدایت مردم در مسائل عبادی و اخلاقی می دانستند و در ظاهر دخالت کلیسا در مسایل سیاسی و اجتماعی را نفی مینمودند؛ اما در حقیقت به نحو دیگری مردم را در برابر ستمها و ظلمهایی که از سوی شاهان و اربابان میگردید، رام مینمودند. آنان نه تنها به حمایت مردم نمیپرداختند و برای نجات آنان از سلطهی اربابانِ استثمارگر و مالکان بیرحم زمین اقدامی نمیکردند؛ بلکه با این منطق که «کار دنیایی را باید واگذار به دنیا پرستان نمود» مردم را به صبوری فرا میخواندند و چون تقسیم بهشت را در اختیار داشتند، در عوضِ صبر در برابر ستمها و مشکلات دنیایی، به آنان رفاه و آسایش در آخرت ارزانی میداشتند و با بخشیدن گناهان مردم، راه آن دنیا را برای آنان هموار میساختند.
۲. با توجه به پررنگ بودن نقش دین و نفوذ عمیق کلیساها در جوامع قرون وسطا، مردم در حل مشکلات و سختیهای روزگار متوسل به کلیسا می شدند، تا از آن طریق خدا برای آنان دروازه های رحمت خود را بگشاید و شر و آفات روزگار را از سرشان دفع نماید.
۳. در آن زمان همه چیز میباید رنگ و بوی کلیسایی میداشت، هر جریان و حرکتی بدون رنگ کلیسا مشروعیت نمییافت؛ به همین خاطر سرمایه داران و فؤدالها که قدرت سیاسی و اجتماعی جامعه را به حمایت کلیسا در دست گرفته بودند؛ به اعمال خود در زیر حمایت کلیسا مشروعیت می بخشیدند. سرنوشت مردم، قلم تقدیر و اراده آنان توسط کلیسا می بایست رقم می خورد؛ خوب و بد گناه و صواب، بستگی به توجیه و تفسیر اربابان کلیسا داشت، احکام شریعت و فتواهای دینی نه بر اساس منافع و مصالح عامه بلکه تابع منافع کلیسا قرار داشت.
ذهنیتی که کلیسا به مردم ستمدیده در برابر فشارهای زورگویان و نابرابریهای اجتماعی میداد، این بود که اگر دنیای ما خراب شده و آن را از دست دادهایم؛ مبادا با تمرّد و عصیان، کاری کنیم که آخرت خود را هم خراب کنیم؛ با این ذهنیت در برابر زورگویی ها و بهره کشیهای اقتصادی قدرت مندان جامعه نه تنها صبورانه لب فرو میبستند بلکه با نواخته شدن سیلی به صورت راست شان صورت چپ را نیز برای نواخته شدن سیلی زور مندان پیشکش میکردند و بدین طریق تلخی ظلم طبقاتی و ستم اقتصادی را به امید بهشتی که کلیسا به آنان تضمین میکرد، تحمل مینمودند و خود را در برابر نافرمانی کلیسا که غضب و خشم خداوند را در پی داشت قرار نمی دادند.
۴. در اوایل دوران تاریکی، جسم و تن مردم به عنوان وسیله کار و درآمد در اختیار فؤدالهای حاکم بود و روان و روح آنان در بند کلیسا. علم، هنر و هر اندیشهی نو باید از فیلتر کلیسا عبور میکرد، هیچ نظر و اندیشهای بدون مهر کلیسا حق ظهور و بروز نداشت. آزادی، کرامت و عزت انسانی در زنجیر کلیسا به بند گرفته شده بود، به همین خاطر این دوران سیاه ترین دوران مغرب زمین به حساب میآید.
۵. پس از سالهای 1481م، کلیسا با سوء استفاده از قدرت دینی، کم کم به ثروت اندوزی پرداخت تا اینکه پس از مدتی جزء زمین داران بزرگ گردید و در استثمار مردم این بار علاوه بر روح، جسم رعیت بینوا را هم به استخدام خود گرفت و پا در کفش فئودالان نهاد و کار به جایی رسید که با نهادهای دولتی به رقابت پرداخت و علاوه بر قدرت دینی قدرت سیاسی و اجتماعی را نیز به دست گرفت.
۶. کلیسا پس از اینکه به عنوان قدرت سیاسی و اجتماعی بروز نمود زیر پوشش دین سیاه ترین دوران اختناق، تحجرگرایی و استبداد را در تاریخ مغرب زمین رقم زد، زندانهای کلیسا مملوء از دانشمندان و صاحب نظران شد و بسیاری از روشنفکران و دانشمندان را به بهانه اینکه نظراتش با آموزههای کلیسا در تضاد بود، به جرم ارتداد و کفریت محکوم به اعدام کردند و با فجیع ترین وضع کشتند.
اربابان کلیسا و داد گاههای تفتیش عقاید شان، مخوف ترین و بیرحمانه ترین شکنجهها را علیه کسانی که نظریات علمی مخالف کلیسا داشتند اعمال می کردند، به نقل قول سایت «خدا جوی» در این زمینه توجه فرمایید:
«مخالفت و آزار دانشمندان را ارزش دانسته و هر عقیده علمی و جدید را به اتهام اینکه مخالف کلیسا و مسیحیت است، محکوم می کردند. دادگاه های تفتیش عقاید یا انگیزیسیون لطمات و صدمات جبران ناپذیری را بر علم وارد ساختند. بسیاری از دانشمندان مجبور شدند نظرات علمی خود را پس بگیرند. به طور تخمینی در بین سال های 1481 تا 1801 م دادگاه کلیسایی حداقل 340000 نفر را مجازات کرد و 32000 نفر را زنده زنده سوزانید.
در مدت 53 سال بین 1566 تا 1619 م در شهر روم پایتخت دینی اروپا، گروهی چون «کارنسکو» و «جوردانوبرونو» سوزانده شدند. «وانینی» در تولوز زنده زنده در آتش سوخت. در [شهر] برن سوییس «کالون» و «النتینوجنتایل» را به طور وحشتناکی به قتل رساندند و «کامپانلا» با بی رحمی تمام شکنجه شد و 27 سال از عمر خود را در زندان ناپل به سر برد. «سارپی» کشته شد و «گالیله» نیز مجبور شد در حضور راهبانی کوته فکر و متعصب با خواری و مذلت حرف خود را پس بگیرد. قربانیان خشونت کلیسا منحصر به این عده نیستند. محکمه تفتیش عقاید اسپانیا به تنهایی بیش از صدهزارنفر را متهم به الحاد کرد و به شکنجه و بدترین مجازاتها محکوم کرد.
کلیسا علاوه بر خشونت و جهل، دچار فساد مالی و اخلاقی وسیعی نیز شد و بدون انضباط اخلاقی بر مردم حکم می راند. هر اسقفی به نحو دلخواه عمل می کرد. برخی کشیشان با زنان متعدد، رابطه داشتند و به تدریج قبح مفاسد اخلاقی در کلیسا از بین رفت و… .
استبداد دینی و سیاست انحصارجویانه و تحجرگرایانه اربابان کلیسا، باعث شد تا در اواخر سده میانی قرون وسطی(سده ۱۴) و فریاد اعتراض و مخالفت اقشار و طبقات تحصیل کرده و چیز فهم جامعه بلند شود، در وحله اول اکثریت پرچمداران این اعتراض را شخصیتهای دین مدار و کشیشانی تشکیل میداد که معتقد بودند اربابان کلیسای از مسیر مسیح منحرف شده و دین مسیح را طبق منافع خود تحریف نمودهاند؛ به همین خاطر اینها که در حقیقت منشعب از کلیسای کاتولیک بودند به پروتستان (Prtestan یعنی معترضان) شهرت یافتند، اعتراض پروتستانها که دارای پایگاه دینی بودند باعث جرأت اعتراض سایر اقشار و تحصیل کردگان شد؛ در کنار آن، راه افتادن صنعت ترجمه، گسترش بازرگانی و توسعه صنعت چاب سبب دگرگونی فرهنگی در غرب گردید و زمینههای رنسانس و نوزایی و انقلاب علمی و صنعتی را فراهم ساخت که بطور خلاصه به آنها اشاره می نمایم :
۱. صنعت ترجمه
بین قرن دهم تا چهاردهم که به عصر ترجمه شناخته شده است، زمینهای را فراهم کرد تا دانشمندان غرب با فرهنگ و دانش دانشمندان مسلمان مشرق زمین به دور از چشم کلیسا، آشنا شوند و این آشنایی باعث شد تا آثار دانشمندان چون «ابن سینا» در طب و فلسفه، «خوارزمی» در ریاضیات، «ابوریحان بیرونی» در جغرافیا، کتاب «ابن خلدون» در حوزه جامعه شناسی، آرام آرام به زبانهای لاتین، ایتالیایی و فرانسوی ترجمه شدند.
بر خلاف مغرب زمین دانشمندان اسلام از آزادی اندیشه و تفکر برخوردار بودند و این موضوع توانست روی تفکر و اندیشه دانشمندن مغرب زمین تأثیر گذار باشد و فتح اسپانیا در سال ۷۱۱م به نفوذ فرهنگی اسلام بیشتر کمک کرد.
۲.گسترش بازرگانی
قطب نما که اولین بار توسط چینی ها کشف و ساخته شد، در پایان قرون وسطی بوسیله دریانوردان مسلمان به اروپا برده شد و آن زمینه های سفر طولانی و خارج از اروپا را برای اروپاییها فراهم ساخت و برقراری ارتباط با مردم سرزمینهای دیگر از جمله کشورهای اسلامی را برای آنان فراهم نمود.
۳. توسعه یافتن صنعت چاپ
توسعه یافتن صنعت چاپ در اروپا، در اواخرِ قرون وسطی انحصار کتابخانه را که تا قبل از آن در اختیار کلیسا بود شکست تا قبل از آن اولاً فقط نخبگان دینی و محصلین وابسته به کلیساها می توانستند از کتابهای کتابخانه استفاده کنند و دیگران از آن محروم بودند. ثانیاً، معمولاً نسخه برداری کتاب توسط نوشتن با دست صورت می گرفت به همین خاطر تکثیر کتاب های ارزش مند خیلی محدود بود اما پس از توسعه چاپ و صنعت ترجمه علاقه مندان به کتاب و مطالعه می توانستند به کتابهای مورد علاقه خود دست رسی پیداکنند.
عوامل مذکور باعث شد تا تغییرات بزرگ و اساسی فرهنگی و فکری در اروپا بوجود آید و زمینه را برای رنسانس آماده سازد و جریان روشنفکری و نو اندیشی را بوجود آورد.
منشأ روشنفکر درغرب
پس روشنفکر خود پدیده ی عصر روشنگری در قرن 18 در غرب است که مقابل عصر تاریکی و سلطه مطلق کلیسا میباشد، عصر روشنگری سر آغاز جهان مدرن گردید و از نظر فکری و معرفت شناسی به اصالت تجربه و اصالت عقل متکی بود به همین خاطر با وحی و عرفان و کلا ادیان سر ناسازگاری را در پیش گرفت، «انسان محوری» (اومانیسم) را جایگزین خدا محوری قرار داد و مادیات را بر معنویات مقدم دانست و این روش معرفتی باعث شد تا روشنفکران زنجیر وابستگی به کلیسا را ازهم بگسلند و در تقابل با سلطه مستبدانه و اندیشههای تحجّر گرانهی صاحبان کلیسا قرار گیرند، این تقابل به حدی اوج گرفت که منجر به کشتارهای بیرحمانه و برخوردهای خشن در پوشش حفظ دین از سوی کلیسا علیه این دسته از روشنفکران گردید، در نتیجه این مسأله روشنفکران را در برابر دین قرار داد و آنان را به سوی ماتریالیست هدایت نمود و این باور را بوجود آورد که بین دین و روشن فکری امکان جمع وجود ندارد و اصلا نهضت روشنفکری زایده سلطه مستبدانه دین داران در کلیسا است؛ اینها جمع روشنفکران لایک هستند.
به دنبال عصر روشنگری و فروریختن سلطه و قدرت اجتماعی و سیاسی کلیسا، غرب به پیشرفتهای علمی و صنعتی چشم گیری دست یافت اما از بُعد دیگر که بعد معنوی انسان است فاصله گرفت؛ طبعا با خلأ معنوی آنچه که توجه انسان را به خود جلب میکند پیشرفتهای مادی و منافع مادی است و پیشرفتهای مادی، رقابتهای از نوع خود را میطلبد که از جملهی آن رقابتهای بی رحمانهای که منجر به بحرانهای عاطفی و رقابتهای غیر انسانی و حتی وحشیانه میگردد و همه چیز از جمله معنویت را در خدمت اقتصاد و بازار قرار میدهد و به انسان صرف به دید وسیلهی تولید، بازاریابی و توسعه دهنده چرخهای اقتصادی مینگرد و بس که در این میان قربانیهای اصلی انسانهای فقیر و محتاج جامعه است.
تاریخ و تجربیات گذشته با توجه به نهضتهای آزادی خواه در جامعهها و حلقات دینی به خوبی نشان داده که روشنفکری و اندیشهی باز را نمی توان به طبقه و قشر خاصی اختصاص داد و این حقیقت را ثابت ساخت که بین بین دین و روشنفکر هیچ گونه تقابلی وجود ندارد، و سلطه مستبدانه، تحجر اندیشی و انحصار قدرت خود پدیده های مستقلی هستند که گاهی با پسوند و پیشوند دینی و زمانی با عنوانهای سیاسی و مواقعی هم در شعاع اندیشههای قومی، مذهبی و زبانی ظهور و بروز مییابد و اختصاص به جامعه، قشر، کتله، قوم و ملیت و مردم خاصی ندارد و روشنفکر می تواند در چوکات دیانت و مذهب نیز ظهور و تبارز نماید، همچنان که دیکتاتوری و خشونت و استبداد هم می تواند خود را در قالب دیانت و مذهب جای دهد.
ادامه دارد…
قسمت دوم : روشنفکر دینی کیست؟
قسمت سوم : روشنفکر و عقل گرایی در اسلام
قسمت چهارم : روشنفکر و دین مداری