بسمه تعالی
زندگی نامه حجۀ الاسلام نعمت الله صادقی
در بهار سال ۱۳۴۵هـ ش در در دامنه کوه های سر به فلک کشیده بابا، در قریه نعلشیره شهیدانِ مرکز بامیان و در خانواده ای که از طریق کار پرمشقت کشاورزی و دامداری زندگی را می گذراند، چشم به جهان گشودم، از آنجای که پدرم «شهید محمد علی صادقی» خود به تحصیل علم و دانش علاقه فراوانی داشت، دوست داشت من نیز که تنها فرزند پسر او بودم به تحصیل بپردازم، لذا در سال ۱۳۴۹ هـش به خاطر مناسب نبودن وضعیت تحصیلی در افغانستان رهسپار حوزه علمیه نجف اشرف گردید، من در آنجا تا صنف سوم را در مکتب «جعفریه» که زیر نظر آیت الله شاهرودی اداره می شد و صنف چهار و پنج را در مکتب علوی که مربوط به ایران بود خواندم.
در نجف بخصوص در 1353هـ ش در وضعیت سخت اقتصادی به سر می بردیم، هوای گرم نجف، ضعف اقتصادی و فشار و تلاشهای درسی باعث شد پدرم به سردردی شدیدی مبتلا گردد و مادرم نیز به مرض سیل مبتلا شود و این باعث شد که هزینه درمان و دارو بر مخارج زندگی مان اضافه گردد، خیلی وقتها بود که حتی پول نان خشک را هم نداشتیم و پدرم مجبور می شد از دوستان و آشنایانش قرض کند.
در آن زمان که من پا به سن نه سالگی می گذاشتم؛ مشکلات خانواده را به خوبی حس می کردم، به همین خاطر بدون این که با پدر و مادرم مشورت کنم تصمیم گرفتم با معرفی یکی از دوستانم به نام اسدالله که از من چند سالی بزرگ بود، در یکی از نانواییهای “جُدیده” در نجف مشغول کار شدم .
زندگی ما در نجف با همه سختیها و مرارتها سپری می گردید اما هرگز آن روزهای تلخ از یادم نمی رود.
زندگی در سوریه
بهار سال 1355 حکومت بعثی عراق پدرم را اخراج نمود، طبعا من نیز همراه با او از عراق بیرون شده در سوریه به مدت سه سال سکونت کردیم و تا صنف هشتم را در مکتب «دار الحکمه» در سوریه –دمشق، خواندم.
گرچه در سوریه سردردی پدرم دراثر تداوی خوب تر شده بود، اما تحت درمان بود و با شهریه ای که از طرف حوزه زینبیه می گرفت، زندگی ما به سختی سپری می شد اما در سوریه مادرم به مرض سیل مبتلا گردید و این مسئله خانواده مارا به شدت نگران ساخته بود، گرچه درمان مادرم مجانی بود اما باید تقویت می گردید و غذای خوب مصرف می نمود، اما دست ما تنگ و راهی برای درامد وجود نداشت.
سوریه و حوزه علمیه زینبیه
زمانی که ما در سوریه آمدیم حکومت سوریه توسط حافظ اسدکه از علوی های سوریه بود اداره می گردید، گفته می شد که سید حسن شیرازی با جلب توافق دولت حافظ اسد، حوزه علمیه زینبیه را پایه ریزی نمود. در آن زمان غیر از طلاب افغانی که تعداد آن بیش از بیست خانه نبود و تعداد انگشت شماری از طلاب پاکستانی، هندی و تبتی، از طلاب ایرانی و عرب در زینبیه وجود نداشت.
سال 1356 هـ ش به خاطر مشکلات اقتصادی تصمیم گرفتم که کار کنم، که خود جریان مفصلی دارد.
در سوریه با شهید مزاری و شهید واحدی که با پدر شهیدم در یک مدرس بودند آشنا شدم، آشنایی با این دو شخصیت مرا با الفبای سیاست و مبارزات اجتماعی و شناخت کشور و مردمم آشنا ساخت و راه مطالعه پیرامون مسایل مختلف سیاسی، اعتقادی، اجتماعی و بخصوص تاریخ مردم و کشورم را به رویم گشود، بخصوص زمانی که از طریق آنها با نشریات روشنفکران کشورم آشنایی پیدا کردم، در سال ۱۳۵۶ اولین یاد واره شهید بلخی که جمعی از نویسندگان در آن قلم زده بود به دستم رسید، از نحوه قلم و بیان و مقالات آن بسیار خوشم آمد، آن را چندین بار خواندم اما هر بار برایم تازگی داشت.
در سوریه به کمک شهید واحدی با آثار شهید شریعتی، کتابهای استاد مطهری، جلال الدین فارسی نیز آشنایی پیدا کرده و علاقه خاصی به خواندن آنها داشتم.
در سال ۱۳۵۷با پدرم به قصد وطن به ایران آمدیم. چون آن زمان مصادف بود با اشغال افغانستان توسط شوری سابق و شروع جنگ درکشورم، به ایران ماندیم. آمدن ما در ایران مصادف بود با اوج قیام مردم مسلمان ایران علیه حکومت شاه به رهبری امام خمینی قدس سره. آن زمان از احزاب افغانستانی در ایران خبری نبود و تشکّل سیاسی هم وجود نداشت؛ اما شهید واحدی به من نامه ای به دوستانش که مشغول فعالیت های فرهنگی و سیاسی بودند، در قم و مشهد داده بود تا با آنها در ارتباط شوم، ولی از آنجای که در آن زمان وضعیت ایران بحرانی بود و در تمام جا حکومت نظامی اعلام شده بود من نتوانستم نامه را به کسانی که گفته بود برسانم.
اولین کار عملی من
در آن زمان در و دیوارهای شهر قم پر بود از اعلامیه ها و شب نامه ها علیه شاه و نظام شاهنشاهی، من هم به عنوان یک افغانی که کشورش در استانه انقلاب قرار داشت اولین شعرم را که در حقیقت شعر نبود بلکه جملاتی را سرهم کرده و احساساتم را در رابطه به کشور و مردمم که اولین جرقه های قیام را شروع نموده بود بیان کرده بودم؛ کپی کرده بودم و به طلاب و افغانستانیهای مقیم قم توزیع می کردم و نیز به درهای ورودی حرم حضرت معصومه و مسجد اعظم می چسپاندم یادم هست در آخر آن نوشته بودم از طرف جنبش آزادی بخش اسلامی افغانستان البته منظورم از جنبش حزب و تشکل خاصی نبود بلکه عام بود، مشغول چسپاندن بودم که جوانی که کلاه قره قولی به سر داشت به نزدیکم آمد و یکی از کپی ها را از من خواست، و خود را معرفی کرد و گفت سلمان هستم و اتفاقا یکی از کسانی که بنا بود نامه را به او بدهم سلمان بود جریان را برایش نقل کردم و از آنجا آشنایی من به جریانی که بعد به نام کانون مهاجر معروف شد شروع شد.
بسیار علاقه داشتم تا درسهای مکتبم را در ایران ادامه دهم اما چون در ایران اقامت نداشتم، زیاد تلاش کردم که شامل مکتب شوم اما قبول نکردند. از سال ۱۳۵۸ در ضمن اینکه در جلسات مقاله نویسی کانون شرکت می کردم، شروع به تحصیل علوم مقدماتی حوزه ای کردم و یک سال بعد، با پذیرفته شدن در امتحانات ورودی حوزه رسما شامل حوزه علمیه قم گردیدم، در این زمان مردم ما به خاطر سلطه جابرانه کمونیست های وابسته به شوری سابق دست به قیام سرتاسری زده بودند، من که در سن ۱۴ سالگی رسیده بودم مسایل جاری کشورم را دنبال می کردم. در این رابطه بیشتر پدر محبوبم راهنما و معلم من بود و به جهاد مقدس مردم خود عشق می ورزیدم؛ اما کمی سن و عدم تجربه ام در کارهای اجتماعی و مبارزاتی باعث می شد که در عین علاقه فراوان به شرکت در جهاد، به تحصیلات و اندوخته هایم بیشتر کوشش کنم و نیز با نمایندگان احزاب جهادی در خارج تماس بگیرم.
من که در خود توانایی رفتن در داخل کشورم را نمی دیدم، در عوض از هر نوع فعالیتی که در خارج از کشور از دستم می آمد در رابطه با انقلاب مردمم دریغ نمی ورزیدم؛ اکثر نشریات جهادی و کتب و نوشته هایی را که در رابطه با کشور و مردمم نوشته می شد و در دست رسم قرار می گرفت مطالعه می کردم به همین جهت به مقاله نویسی علاقه پیدا کردم و در فرصتهای غیر درسی به نوشتن می پرداختم تا از این طریق، قدرت بیان پیام انقلابم را بیابم.
در سال ۱۳۶۰ که دوره مقدماتی حوزه را به پایان رسانیده بودم و مشغول لمعتین در نزد استاد وجدانی و جلدین اصول مظفر نزد استاد صالحی ترکمنی بودم، با تعدادی از مجاهدین مرکز بامیان تصمیم به رفتن در داخل را گرفتم مدت شش ماه در جبهات ترکمن، بهسود و بامیان بودم و پس از آن در آخر پاییز(تیرماه) به سوی ایران باز گشتم. آمدن در افغانستان در آن زمان برایم بسیار مفید واقع شد و این واقعیت را با تمام وجودم احساس کردم که: درست است مردم ما امروز (آن زمان) به پایداری همه گانی نیاز دارد اما در فردا به علم و آگاهی و دانش باید مسلح گردند. می دیدم که در جامعه ما فداکاری و جوانمردی از ریشه عمیقی برخوردار است؛ اما اگر جلو دار آن معرفت نباشد و خصلتهای خدا پسندی که سالها زمامداران ظالم علیه آن در ستیزه بوده تقویت نشود، روحیه فداکاری و جوانمردی به انحراف می گراید، و آنگاه آدمی گرگ می شود و تخریب گر بی باک هستی خود و مردم….
پس از باز گشت از افغانستان به درسم ادامه دادم و نیز به نمایندگی از جبهات مرکز بامیان مربوطه یکی از منحله ها مشغول کار بودم، و در بعض از نشریات افغانستانی مقاله می نوشتم و گاه گاهی شعر نیز می گفتم؛ اما از پراکندگی نیروهای جهادی و زیادی احزاب همیشه متنفر بودم و… .به همین خاطر به همه نیروهای جهادی که با من در تماس بودند همیشه سفارش به وحدت می کردم.
اولین کار فرهنگی و نشراتی
در این راه بیشتر پدرم به من انگیزه می داد او نشریه ای را برای مجاهدین به نام «پیام وحدت» ترتیب داد که در آن من هم تایپ می کردم و هم مقاله می دادم و آن نشریه به تعداد محدودی کپی می شد و از دست مجاهدین بامیان به به جبهات انجا فرستاده می گردید؛ در آن نشریه بیشتر روی ضرورت وحدت و انسجام مجاهدین تأکید می گردید.
در تابستان سال ۱۳۶۱ پدرم عازم جبهات شد. او پس از مدتها مبارزه برنگشت و خبر شهادتش را پس از یک سال دریافتم. این واقعه ضربه ی سنگینی به من زد که اندوه آن به رنج جانسوز غربت و غم دوری از وطن و زادگاهم افزود؛ زیرا او علاوه بر این که پدر محبوبم بود، یک معلم و مربی زندگی ام نیز به شمار می رفت. او اولین دروازه های شناخت را به رویم گشود و مرا با زندگی و درد مردم داشتن آشنا ساخت. با آن هم، از تحصیلاتم باز نماندم، بلکه با جدیت بیشتر ادامه دادم.
نقش من در حزب وحدت اسلامی
تا سال ۱۳۶۸ علاوه بر درس در مجلات احزاب از جمله «پیام پاسدار»، «پیام مستضعفین» و «پیام مهاجر» مقاله می دادم؛ اما با تشدید اختلافات و جنگهای داخلی عملاً ارتباطم را با احزاب جهادی قطع کردم و بیشتر به مطالعه می پرداختم. با تشکیل حزب وحدت اسلامی در داخل که یکی از آرزوهایم بود، مرا روحیه تازه ای بخشید و روزنه ای امیدی را در فرارویم گشود؛ از آن همانند سایر مردم خسته از جنگهای داخلی، علما و مهاجرین استقبال کردم و خود را آماده کار در آن نمودم.
از سوی مسئول کمیسیون فرهنگی حزب وحدت اسلامی در ایران، جناب استاد سرور دانش، دعوت شدم تا در بخش نشرات حزب کارکنم، گرچه قبل از آن از سوی حزب وحدت برای خدمت در کمیسیون سیاسی خواسته شدم بودم، اما من کار در نشریات را پذیرفتم.
در کمیسیون فرهنگی با همکار جناب آقای سروردانش و تعداد از دوستان خبر نامه یومیه «پیک» را که بیشتر وقایع، تحلیل و تفسیرها را منعکس می کرد با همکاری و تلاش جناب آقای مبارز که مسئول بخش خبری هفته نامه بود به راه انداختیم و مسؤولیت ترتیب و تنظیم آن را دوستان به من سپردند علاوه بر آن عضو شورای نویسندگان نشریه نیز بودم.
از شماره دوم نشریه «میثاق وحدت» مسئولیت تنظیم و نیز مونتاژ آن به دوش من گذاشته شد؛ لذا مسئولیت پیک را در اثر کثرت کار به تعداد از دوستان دیگر واگذار گردید. این وظیفه را تا هنگام آمدن به وطن به دوش داشتم.
لازم به ذکر است که در بخش نشرات حزب وحدت از ابتدای شروع تا زمانی که استاد دانش بود، من هم بودم و در زمان مرحوم شفایی نیز به حیث معاون نشرات حزب تا زمانی که دفتر حزب به داخل کشور نیامد در ایران کار می کردم.
آمدنم در افغانستان که در ۱۸/۴/۱۳۷۱ هـش بر اساس تصمیمی که از کابل از سوی مسئولین اخذ شده بود که نشرات با اعضای کاری خود به کابل منتقل گردد، صورت گرفت.
متاسفانه شروع جنگهای داخلی در کابل باعث شد کار نشراتی حزب به داخل صورت نگیرد به همین خاطر استاد دانش و دوستان فرهنگی در داخل نیامدند. در مدتی که در بامیان بودم به عنوان عضو کمیسیون فرهنگی مشغول کار شدم اما بیشتر کارم در منطقه و میان مردم بود.
از آنجای که سالها جنگ، درهای مکتب را به روی فرزندان مردم بسته نموده بود؛ در اولین قدم ضرورت تشکیل مکاتب و فعال کردن مدارس را با مردم گوش زد نمودم که در این جهت اقداماتی هم صورت گرفت و در یک دو مورد آن موفق هم بودیم. از جمله به کمک انجنیر حیدر از بستگان ناصر بیک مرحوم، مکتبی را در منبر لادو راه انداختیم. در آن زمان هم معلم کم بود و هم کتاب، مسئولیت آموزش را انجنیر حیدر به عهده گرفت و تهیه کتاب را من بدوش گرفتم.
در رابطه با تأمین کتاب و امکانات فرهنگی در مدرسیه شهیدان همراه با سایر علما و طلاب منطقه نیز تلاش نمودم و برای مدرسه فولادی، کالو و سیغان نیز کتاب تهیه می کردم از جمله از طریق مرحوم سید موسوی سیغانی که هم مباحث من بود.
مسئولیت ماهنامه بامیان
در سال ۱۳۷۵ هـ ش اولین شماره مجله بامیان را به مسئولیت بنده در قطع وزیری با صاحب امتیاز جناب آقای حمیدی و سردبیری استاد جاوید بیرون دادیم. مجله بامیان توانست تعداد زیادی از قلم به دستان و روشنفکران وطن را در یک مرکز گرد آورد کسانی که در آن قلم می زدند، عبارت بودند از: نوروز علی حمیدی، نعمت الله صادقی، دین محمد جاوید، زکریا رازی، عبد الاحمد مبارز، برهان ابدالی، جواد خاوری، عبد الملک شفیعی، شفیع قره باغی، محمد رفیق رجا به اسم مستعار تیمور، حاج کاظم یزدانی، استاد علیزاده مالستانی، اکبری مالستانی، محمد ابراهیم شریعتی، عبد الطیف نظری، تقی واحدی، محمد امین حلیمی، خانم عاطفه، سید شیرین آقا، حمزه واعظی، ساعی بهسودی.
و در سال ۱۳۷۷ مجله بامیان در قطع آچار و با جلد رنگی به تیراژ بالای سه هزار تا سه سال به چاپ رسید که آخرین شماره های آن در کابل چاپ شد.
ادامه تحصیلات عالیه حوزه
گرچه به خاطر فعالیتهای فرهنگی و نشراتی در مجموع بیش از پنج سال از درسهایم عقب ماندم؛ اما از سالهای ۱۳۷۵به بعد با دادن امتحان از دو جلد لمعه و اصول فقه، درسهایم را از رسایل، مکاسب و کفایه شروع کردم. رسایل و کفایه را نزد استاد اعتمادی و مکاسب را نزد پایانی خواندم.
در سال ۱۳۸۰ از پایان نامه ام تحت عنوان “فلسفه بعثت انبیاء” با کسب نمره عالی دفاع نمودم و پس از آن مشغول دروس خارج نزد آیات عظام وحید خراسانی، مکارم، سبحانی و حضرت آیت الله العظمی محقق کابلی شدم.
با دادن امتحانات دوره پنج ساله دروس خارج، در سال ۱۳۸۵ از حوزه علمیه قم فارغ التحصیل شدم و چون در زمان تحصیل تنها در تابستانها و یا باگرفتن مرخصی و آنهم با شرایط سخت می توانستم به کشورم بروم اما پس از آن چون فارغ التحصیل شده بودم می توانستم هروقت بخواهم به کشورم برای فعالیتهای کاری بروم.
شروع فعالیت های فرهنگی و اجتماعی در بامیان
در تابستان سال 1383 با همکاری مدرسه علیمه فولادی و شهیدان و طلاب و روشنفکران مرکز بامیان “مجمع برگزاری مراسم دینی و ملی” را تأسیس کردیم که از طریق آن نماز جمعه در مر کز بامیان (که بعد از رفتن احزاب شیعی از مرکز بامیان و سهیم شدن در قدرت، در دولت کابل به کلی تعطیل شده بود) بر پا شد. همچنین برگزاری تمامی مراسمهای دینی و مذهبی نیز از آن طریق صورت می گرفت. با گذشت 20 سال به خصوص با افتتاح دفتر حضرت آیت الله العظمی محقق کابلی قدس سره، به ریاست الحاج اخلاقی که با همکاری بنده و جناب آقای احمدی ورسی صورت گرفت، هنوز آن مجمع تحت عنوان ستاد و زیر نظارت دفتر حضرت آیت الله العظمی محقق رحمت الله فعال است؛ در حالی که از هیچ جایی جز حمایت مردمی و مؤمنین بامیان توجهی به آن نشده است .
در سال ۱۳۸۵مکتبی را در گنبد و به خاطر دوری راه بچه های صنف ابتدایی بنا نهادیم که از جمله معلم آن ستار عادلی بود و در کار مکتب نعلشیره در زمان ولایت محترم علیار زاده و خانم سرابی نیز تلاش نمودم که به همت و پیگیری معلمین و شورای منطقه الحمدلله امروز تبدیل به لیسه شده است.
در تابستان سال 1386 از سوی حضرت آیت الله العظمی محقق کابل همراه با جمع از مبلغين به ریاست و پیشنهاد حجت الاسلام و المسلمین حاج اخلاقی براي تبليغ به مناطق مختلف استانهاي باميان و غور رفته و از همه مدارس علميه، مراكز علمي و فرهنگي و مكاتب دولتي بازديد نموديم. اين سفر دست آوردهاي زيادي براي بنده و جمع مبلغين داشت و ما را با مشكلات و وضعيت فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي اكثريت مناطق مرکزی آشنا نمود.
گشایش دفتر مرجعیت در بامیان
در سال ۱۳۸۷ با همکاری حاج آقای احمدی ورس و صحبت با حاج آقای اخلاقی، جناب آقای خلیلی ورسی تصمیم به ایجاد دفتر حضرت آیت الله العظمی محقق کابلی در بامیان نمودیم که با اخذ موافقت حاج آقای اخلاقی به عنوان مسئول و صحبت با آقازاده ها بخصوص حاج مهدی با طی مشکلاتی علی رغم مخالفت دفتر کابل و بعض آقا زاده ها بجز حاج مهدی موفق به اخذ موافقت حضرت آقا شدیم شدیم.
در سال 1388 با جمعی از طلاب و علما و همکاری مردم منطقه و اعضای دفتر آیت الله محقق کابلی رحمت الله تصميم گرفتیم تا يك مركزعلمي فرهنگي را در مركز باميان” به نام حوزه علمیه و مرکز فرهنگی تحقیقاتی امام صادق(ع)” ایجاد نماییم، باتوجه به حضور فعال موسسات خارجي و فعاليتهاي وهابيها و حتي مسيحيت و بخصوص تهاجمات سيل آساي فرهنگ غربي در ميان مردم و نسل جوان ضروري به نظر مي رسيد.
در سال 1390 زميني را به مساحت 2304 متر مربع در بهترين موقعيت باميان براي تعمير ساختمان مجتمع علمي – فرهنگي امام صادق(ق) به مبلغ دوميليون و سه صد هزار افغاني خريداري شد و در سال 1394هـش در روز ولادت با سعادت عالم آل محمد حضرت امام رضا(ع) با تلاشهای اعضای دفتر بامیان بخصوص حاج آقای اخلاقی و كمك مردم و لطف الهی به بهره برداری رسید که امروز الحمد الله یکی از بزرگترین مرکز علمی، آموزشی و فرهنگی کشور به حساب می آید.
مسئولیتهای فعلی
- معاون حوزه علمیه و مرکز فرهنگی تحقیقاتی امام صادق(ع) بامیان و مسئول بخش فرهنگی و تبلیغاتی آن؛
- همچنین معاون و مسئول فرهنگی دفتر حضرت الله العظمی محقق کابلی(ره) زیر نظر آیت الله العظمی فاضلی دام عزه؛
- رئیس هیأت امنای مدرسه علمیه محمدیه شهیدان؛
- خطیب مسجد جامع رهبر شهید؛
- خطیب و امام جمعه رسمی مسجد جامع رهبر شهید شهر بامیان؛
- یکی از مؤسسان مرکز پژوهش های دینی و فرهنگی بامیان.
آثار و تألیفاتم:
۱. فلسفه بعثت انبیا در نهج البلاغه
۲. شمشیر سرخ ایده سبز
۳. جلد اول خورشیدی بر دامن کعبه
۴. توسل از دید گاه علمای اهل سنت
۵. در جستجوی کمال بی نهایت
۶. دموکراسی در اسلام
۷. روشنفکر دینی
۸. از تجاوز شوروی تا امارت طالبان
۹. مزاری پرچمدار وحدت ملی
۱۰. سفر به دیار قبله خاطرات
۱۱. خاطرات جهاد
۱۲. ده ها مقاله در مجلات و نشریات مختلف
فعالیت فرهنگی و نشراتی
۱. مجله پیام پاسداران
۲. در هفته نامه وحدت در دو دوره استاد دانش عضو هیات تحریر، مسئول خبرنامه پیک، تنظیم کننده میثاق وحدت.
۳. در هفته نامه وحدت در زمان مرحوم شفایی به عنوان معاون مدیر مسئول ( سردبیر) بودم و تمام سرمقاله ها را من نوشته ام.
۴. مدیر مسئول مجله بامیان،
مقالاتم در مجلات پیام مستضعفین، پیام پاسداران، پیام مهاجر، مجله بیان در بامیان، مجله حقوق بشر و …. به چاپ رسیده.
فعالیت های سیاسی و اجتماعی:
۱. عضو کمیسیون فرهنگی حزب وحدت اسلامی در زمان شهید مزاری در بخش خارج از کشور.
۲. عضو منتخب شورای مرکزی حزب وحدت اسلامی افغانستان در اولین نشست سراسری اعضای حزب در کابل پس از استقرار دولت موقت به ریاست کرزی در سال ۱۳۸۴
۳. عضو انتخابی ازسوی شوراهای هبیتات مرکز بامیان در شورای مشورت ملی سال ۱۳۸۴
۴. مسئول زون مرکز و رییس شورای ولایتی حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان در مرکز بامیان در سال ۱۳۸۵
۵. موسس و معاون کانون فرهنگی و اجتماعی کاتب در سال ۱۳۸۵ که مسئولیت آن را جناب علی یار زاده والی وقت داشت.
۶. سخن گوی شورای انسجام ولایت بامیان در سال ۸۵ که جناب مرحوم سید زکی مسئول آن بود.
۷. نماینده انتخابی طلاب ولایت بامیان در مشاوران منطقه ای حوزه علمیه قم.
تذکر: این زندگی نامه با قلم خود ایشان تهیه شده است.
تصاویر آثار: